خواننده : فرهاد
من و تو کم...نه که باید
شب بی رحم و گل مریم
بیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و درهم نه و کم هم نه که...می باید با هم باشیییم
من و تو حق داریم ، در شب این جنبش
نبض آدم باشیم ؛
من و تو حق داریم ،
که
به اندازه ما هم شده با هم باشیم
گفتنی ها کم نیست
گرم و زنده بر شنهای تابستان
زندگی را
بدرود خواهم گفت
گرم و زنده بر شنهای تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیون ها لبخند گردم تابستان مرا
در بر خواهد گرفت و دریا دلش را خواهد گشود
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
خواننده : فرهاد
یهِ شبِ مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
تهِ اون دره
اون جا كه شبا
یكه و تنها
تك درختِ بید
شاد و پُرامید
میكنه به ناز
دَستشو دراز
كه یه ستاره
بچكه مثِ
یه چیكه بارون
به جایِ میوهش
نوكِ یه شاخهش
بشه آویزون...
(۳)
یه شبِ مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
از تویِ زندون
مثِ شبپره
با خودش بیرون،
میبره اون جا
كه شبِ سیا
تا دمِ سحر
شهیدایِ شهر
با فانوسِ خون
جار میكشن
تو خیابونا
سرِ میدونا:
«- عمو یادگار!
مردِ كینهدار!
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار؟»
مستیم و هشیار
شهیدایِ شهر!
خوابیم و بیدار
شهیدایِ شهر!
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون،
از سرِ اون كوه
بالایِ دره
رویِ این میدون
رد میشه خندون
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد
خواننده : فرهاد
وقتی كه من بچه بودم
پرواز یك بادبادك
می بردت از بام های سحر خیزی ی پلك
تا
نارنجزاران خورشید
آه
آن فاصله های كوتاه
وقتی كه من بچه بودم
خوبی زنی بود
كه بوی سیگار میداد
و اشكهای درشتش
از پشت آن عینك ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت
وقتی كه من بچه بودم
آب و زمین و هوا بیشتر بود
و جیرجیرك
شبها
در متن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند
وقتی كه من بچه بودم
لذت خطی بود
از سنگ
تا زوزه آن سگ پیر رنجور
آه
آن دستهای ستمكار مظلوم
وقتی كه من بچه بودم
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
كه بالش
زین سوی قیچی
با باد می رفت
می شد
آری
می شد ببینی
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی
وقتی كه من بچه بودم
در هر هزاران و یك شب
یك قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناكت
سرشار باشد
وقتی كه من بچه بودم
زور خدا بیشتر بود
وقتی كه من بچه بودم
بر پنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند
آه
آن روزها گربه های تفكر
چندین فراوان نبودند
وقتی كه من بچه بودم
مردم نبودند
وقتی كه من بچه بودم
غم بود
اما
كم بود
خواننده : فرهاد
خواب در بیداری
اینجا بر تخت سنگ، پشت سرم نارنج زار
رو در رو دریا مرا می خواند، سرگردان نگاه می کنم
می آیم، می روم، آنگاه در می یابم که
همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی، کنون ابرو ملال انگیز
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
می آیم، می روم، می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام، خواب دیده ام
عطر برگهای نارنج چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا می خواند،
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب دیده ام، اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی، کنون تلخ و ملال انگیز
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
می آیم، می روم، می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام، خواب دیده ام
همه چیز یکسان است و با این حال نیست
خواننده : فرهاد
خواب در بیداری
اینجا بر تخت سنگ، پشت سرم نارنج زار
رو در رو دریا مرا می خواند، سرگردان نگاه می کنم
می آیم، می روم، آنگاه در می یابم که
همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی، کنون ابرو ملال انگیز
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
می آیم، می روم، می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام، خواب دیده ام
عطر برگهای نارنج چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا می خواند،
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب دیده ام، اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی، کنون تلخ و ملال انگیز
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
می آیم، می روم، می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام، خواب دیده ام
همه چیز یکسان است و با این حال نیست
|